«فلسطین، بزرگترین مسألهی اخلاقی عصر ماست.» این گفتهی «نلسون ماندلا» رهبر مبارز و ملی آفریقا بود که به خاطر مشارکت در مقاومتِ مسلحانهی مخفی، محاکمه و زندانی شد. ماندلا گرچه همواره پایبند به پرهیز از خشونت بود اما مبارزهی مسلحانه برای او، آخرین راه چاره بود.
خشونت همواره در همهجا زشت است جُز در «شرایطی» که توسل بدان بر ما تحمیل شده و به عنوان آخرین راهکار، جهتِ برونرفت از یک بحران، مورد استفاده قرار گیرد که از آن به «دفاع» نیز یاد میشود. شاید درکِ این «شرایط» بود که «کارل پوپر» را نیز واداشت تا در «اتوپیا و خشونت»، میانِ «تجاوز» و «مقاومت در برابر تجاوز»، تفاوت بِنَهَد و بر ضرورتِ تفکیکِ این دو تأکید بورزد و اولی را یک ضدّارزش و دومی را یک ارزش تلقّی کند.
اعلام بیتالمقدس به عنوان پایتختِ آپارتایدِ اسرائیل توسط دونالد ترامپ، این پدیدهی پرخاشگرِ زَرپرست، نشان داد که او فقط برای اعمالِ زور بر ضعیفان و فرودستان شجاعت دارد و چون اسلافش، ذلیلِ ایدئولوژیِ زَرسالار صهیونیسم است و سَرِ تعظیم برایشان خَم میکند و در پیروِ آنها، جُز جنگ و خون و غارت و چپاول و نقضِ حقوق بشر، حاملِ چیز دیگری برای خاورمیانه نیست. چراکه اوضاع خاورمیانه، تابعی از تحولاتِ فلسطین است. این را «جان کالی» در اثر «سیا و جهاد؛ جنگهای نامقدس» نیز مورد تاکید قرار داده و خاطر نشان ساخته که «ﺗﺎ ﻣﺴﺌﻠﻪی فلسطین ﻭ این ﺯﺧﻢِ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ ﺣﻞ نشود، ﺧﺎﻭﺭﻣﯿﺎﻧﻪ رنگ ﺻُﻠﺢ ﺭا ﺑﻪ ﺧﻮﺩ نخواهد دید.»
وقتی ترامپِ جو فروشِ گندُمنَما اعلام کرد که «به رسمیت شناختنِ قُدس به عنوان پایتختِ اسرائیل به نفعِ روندِ صُلح است»، لبخندی بر صورت نشست که مولودِ آبستنِ یأس از سُخره بود؛ به گمانم یا فهمی مُشترک از واژهی صُلح میانِ ما وجود ندارد یا اینکه ترامپِ زَرگَر و زورگو، قصد و آهنگِ تزویر دارد. مُسلَّم است که تحقّق صُلح با محترمشمردنِ انسانها و حقوق آنها ملازمت دارد. مگر میشود با کسی قصدِ صُلح داشت در حالیکه او را به رسمیت نشناخت و نقضِ حقوقش را استمرار بخشید؟!
«...هرکس که خواستار صلاحِ فلسطینیها است میبایست خواستار نااُمیدی هرچه سریعتر آنان باشد تا در نتیجه، مردمی بلندمرتبه بتوانند از میان بربریتِ موجود سربرآورند و جامعهای ارزشمند بسازند.» این جملهی «دانیل پایپس»، نویسندهی امریکایی و تئوریسینِ اسلامهراسیِ حامی اختاپوسِ صهیونیسم است که ۱۰ سال پیش «اورشلیم پُست» آن را در مطلبی با عنوان «بینظمی در اقتصاد فلسطین» نقل کرده است.
شاید اگر کسی تاریخِ شکلگیری سرطانِ صهیونیسم را در تَنِ بیپناهِ فلسطین مرور نکرده باشد در نیابد که «مردم بلندمرتبه»ی مورد نظر آقای دانیل پایپس، همان گروههای شبهنظامیِ «لحی(ארגון )»، «اِتسِل(אצ"ל )»، «هاگانا(ההגנה )»، «پالماخ(פלמ"ח)، «اشترن»، «بتا» و چندها سازمان تروریستی دیگر بودهاند که با توپ و تانک و موشک و فشنگ، جوی خون راه انداخته و سرزمینهای فلسطینیان را به یغما بُرده و بنای آرزوی تاریخی خود را در باب «خانهای برای یهود(The Jewish State)» بر گُردهی شکستهی مردم مظلوم فلسطین استوار ساختهاند.
این موضوع، یک دروغ یا اتهام یا فُحش سیاسی نیست که توسط منتقدانِ صهیونیسم، ادعا شود. بل واقعیتی است که سَرسپُردگانِ این ایدئولوژی، آن را فریاد کشیدهاند. «رون دیوید» (Ron David) در اثر «عربها و اسرائیل برای نوآموزان» نوشته: «ما فلسطین را سرقت کردیم، ما آنجا را دزدیدیم. حتی اگر به فلسطین اجازهی داشتن دولتِ خودمختار یا تعیین سرنوشت خودشان را بدهیم یا کرانهی باختری را به آنها واگذار کنیم یا امکانِ تشکیل کشور را برای آنها فراهم کنیم باز هم بخش اعظم این سرزمین را سرقت کردهایم.»
«جیمی کارتر» نیز در اثر «فلسطین، صُلح یا نژادپرستی» سرآغازِ این واقعیتِ اعترافشدهی قباحتشکسته را اینچنین روایت میکند که «در خلال جنگ ۱۹۴۸ و بعد از آن، حدود ۴۲۰ روستای فلسطینی در سرزمینی که بعدها به کشور اسرائیل تبدیل شد، تخریب گردید و حدود ۷۰۰ هزار نفر از ساکنان فلسطینی، یا از آن گریختند یا اخراج و کوچانده شدند.»
این در حالی است که پژوهشگران یهودی، انگیزهی این تجاوز را ریشهدار تر از سال ۱۹۴۸ میدانند. «ایلان پاپه»(אילן פפה)، مورخ یهودیتبار و استاد دانشکدهی علوم اجتماعی و مطالعات بینالملل در دانشگاه اگزتر بریتانیا و نیز رئیس مرکز اروپایی مطالعات فلسطین در همین دانشگاه است. «پاپه»، متولد شهر حیفا (در فلسطین اشغالی) است که پیش از رفتن به بریتانیا به عنوان استاد ارشد علوم سیاسی در دانشگاه حیفا مشغول به کار بود. او در پاسخ به یکی از سئوالاتِ مصاحبهای که گروهی موسوم به «Le Mur a Des Oreilles» با وی داشته، میگوید:
«برای درک این رخداد(یعنی شکلگیری اسرائیل)، مهم این است که به عقب، حتی به پیش از ۱۹۳۶ برگردیم؛ باید به آخر قرن نوزدهم و ظهور جنبش صهیونیسم بازگردیم. سازمان صهیونیسم دو هدف داشت: اولین هدفْ پیدا کردن مکانی بود که یهودیها بتوانند در آنجا -در یک دورهی ضدّیهودی فزاینده- با امنیت زندگی کنند. از سوی دیگر، برخی از یهودیان میخواستند گروه مذهبیشان را به گروهی ملّی تبدیل کنند. اما مشکلات، زمانی شروع شد که آنها زمینِ فلسطینیها را برای به انجام رساندن این دو پروژهی خود انتخاب کردند. از آنجا که این سرزمین مملوّ از جمعیت بود، مشخص بود که باید از مسیر زور و راندن مردمِ بومی و محلی از این مسأله گذر کرد.»
بخش غمانگیزِ این اقدامِ غیراخلاقی، شنیدنِ باورهای توتالیتر و کِبرآلود این ایدئولوژیِ خطرخیز است که بیپروا، چشم از انصاف پوشانده و چنگِ خصومت بر رُخسارِ انسانیت کشیده است. «یوسف ویتز»(Yosef Weitz) مدیر بخش شهرکسازی در صندوق ملی یهود در بخشی از خاطرات خود در سال ۱۹۴۰ که در بایگانی مرکزی سازمان صهیونیسم با شمارهی A٢٤٦/٧ از آن نگهداری میشود، گفته است که «این سرزمین جای دو ملت نیست؛ پس از آنکه عربها از اینجا(فلسطین) رفتند جای کافی برای همه وجود خواهد داشت. تنها راهحل این منازعه، آن است که این سرزمین به اسرائیل واگذار شود و یا حداقل بخش غربی آن از وجود عربها پاکسازی شود. اندیشهی صهیونیسم پاسخگوی تمامی مشکلات یهودیان در سرزمین اسرائیل است و پاکسازی کامل این سرزمین از غیریهودیان و واگذاری آن به ملت یهود تنها راهحل است.»
مگر میشود در خاکِ این اندیشهی انحصارطلبانه و تمامیتخواهانه، رویشِ بذرهای صُلح و آشتی را به تماشا نشست؟ اینجاست که همدلی با پرسش و پاسخ «اسلاوی ژيژک» فیلسوف و جامعهشناسِ اسلوونیایی روا میشود که «سئوال اینجاست آيا فلسطينیها بايد بيکار بايستند و تماشا کنند که هر روز بخشی از خاکِ کشورشان از ايشان غصب میشود؟ اتفاقی که میافتد همانا فرايند آهسته و بیوقفهی غصب زمينهای فلسطينيان است. فرايند تدريجیِ مسدودکردن شريانهای اقتصادی فلسطين، تجزيهی دائمی این سرزمين، احداث شهرکهای يهودینشين، واداشتن کشاورزان فلسطينی به ترک زمينهای خود و همهی اينها به پشتوانهی شبکهای کافکایی از مقررات قانونی و نوعی بروکراسیِ کاذب محقق میشود.»
«تعیین قدس به عنوان پایتخت اسرائیل از ۲۰ سال قبل تصویب شده بود اما رؤسایجمهور پیشین از این امر کوتاه میآمدند.» این فرازی دیگر از دیالوگهای خیمهشب بازی اخیر دونالد ترامپ است. ترامپ را بیجَنَمترین مرد سال باید دانست چراکه اعتبارِ قُلدریهایش در گروِ مواجهه با مستضعفان است؛ او اگر شهامت داشت قطعنامههای سازمان ملل و شورای عالی حقوق بشر را که تحتالحمایهی خودش هستند، پیگیری و اعمال مینمود.
شورای عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد، بارها آپارتاید اسرائیل را به جنایت علیه بشریت در فلسطین محکوم کرده است. این شورا در ۳۴مین نشست خود در تاریخ ۲۵ مارس سال جاری(سال ۲۰۱۷) در شهر ژنو با اکثریت قاطع آرا، ۴ قطعنامه را به ترتیب ذیل، به تصویب رساند:
• محکومیت نقض حقوق فلسطینیان در کرانهی باختری از جمله قدس شرقی و نوار غزه و تاکید بر ضرورت بازخواست سران آپارتاید اسرائیل(با ۳۰ رأی موافق، ۲ رأی مخالف و ۱۵ رأی ممتنع)
• محکومیت شهرکسازی آپارتاید اسرائیل در کرانهی باختری و بلندیهای اشغالی جولان (با ۳۶ رأی موافق، ۲ رأی مخالف و ۹ رأی ممتنع)
• حمایت از حق تعیین سرنوشت ملت فلسطین (با ۴۳ رأی موافق، ۲ رأی مخالف و ۲ رأی ممتنع)
• محکومیت وضع حقوق بشر در سرزمینهای اشغالی فلسطین از جمله قدس شرقی با اکثریت آرا.
از سوی دیگر، چندها قطعنامهی دیگر توسط سازمان ملل علیه اسرائیل صادر شده اما این رژیم چکمهپوشِ تجاوزگر، سالهاست که با بیشرمی تمام، آنها را نادیده گرفته و وقعی بدان نمینَهَد. در زیر، مواردی از قطعنامهها ذکر شده است:
• «قطعنامهی ۱۸۱»: طی این قطعنامه، سرزمینهای فلسطین اینگونه تقسیم شده است:
- ٤٤ درصد به فلسطینیها تعلق دارد؛
- ٥٤ درصد به اسرائیلیها تعلق دارد؛
- ٢ درصد منطقهی بینالملی اعلام شده است؛
اسرائیل، سالهاست زیر بار این قطعنامه نرفته و با اشغال مستمر اراضی فلسطین، آن را نقض کرده و با تجاوز به حریم فلسطینیان، سهم خود را از ٥٤ درصد به بیش از ٨٥ درصد رسانده است. این در حالی است که یکی از اصول مُسلَّم حقوق بینالملل در به رسمیت شناختنِ یک دولت و کشور، داشتنِ مرزهای مشخص و ممنوعیت توسل به زور در تعیین و تغییر مرزها است. در حالیکه مرزهای کشور جعلی اسرائیل، هنوز مشخص نیست و در سایهی تجاوز و خشونت، به صورت مداوم در حالِ تغییر است.
• «قطعنامههای ۲۴۲ و ۳۳۸»
سازمان ملل از اسرائیل خواسته تا از سرزمینهای اشغالی ۱۹۶۷ فوراً عقبنشینی کند. این در حالی است که از سال ۱۹۶۷ تا به امروز که ۵۰ سال میگذرد، واژه «فوراً» عملی نشده است.
• «قطعنامه ۱۹۴»
مفاد این قطعنامه، وجوبِ بازگشت آوارگان به فلسطین و اعطای غرامت به آنها توسط رژیم اشغالگر میباشد؛ اما اسرائیل، نه تنها آن را اجرا نکرده بلکه نقض حقوق و روند کوچِ اجباری را استمرار بخشیده است.
این نوشتارِ اعتراضی را به سیاستهای کِبرآلودِ امپریالیسم جهانی با جملهای از کارل پوپرِ یهودی پایان میبخشم که گفت: «من از ابتدا به صهیونیسم اعتراض کردم چون مخالف تمام اَشکالِ ناسیونالیسم هستم، ولی هیچگاه انتظار نداشتم که صهیونیستها سر از نژادپرستی در آورند. این قضیه به سبب تبارِ (یهودیِ) من، مرا شرمسار میکند. و خویشتن را نسبت به اعمال ناسیونالیستهای اسراییلی مسئول میدانم.»[1]
[1]-Malachi Hacohen, Karl Popper The Formative Years 1902-1945, p.305
نظرات